جدول جو
جدول جو

معنی بیش مهر - جستجوی لغت در جدول جو

بیش مهر
(مِ)
مرکّب از: بیش + مهر، بسیارمهر. با محبت بسیار. با دوستی بسیار. بسیار مهربان. مقابل بسیارکین:
چرا بیش کین خواند او را سپهر
که هست از دگر خسروان بیش مهر.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک مهر
تصویر نیک مهر
(دخترانه)
آنکه دارای محبتی کامل و شایسته است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیش میر
تصویر پیش میر
پیش مرگ، برای مثال به سوز دل مادر پیش میر / که باشد جوان مرده و او مانده پیر (نظامی۶ - ۱۱۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
بسیار، بی اندازه، بی حساب، بی مر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی شوهر
تصویر بی شوهر
ویژگی زنی که شوهر ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی مهر
تصویر بی مهر
آنکه نسبت به دیگری مهر و محبت ندارد، نامهربان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
مرکّب از: بی + مهر، مهرناشده. که مهر نشده باشد. فاقد مهر و نشانۀ دست نخوردگی چیزی است:
اگردانا و گر نادان بود یار
بضاعت را بکس بی مهر مسپار.
نظامی.
رجوع به مهر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرکّب از: بی + مهر، بی شفقت و بیرحم. (آنندراج)، بی محبت. (ناظم الاطباء) :
مهر جوئی ز من و بی مهری
هده خواهی ز من و بی هده ای.
رودکی.
فرزند توایم ای فلک ای مادر بی مهر
ای مادر ما چون که همی کین کشی از ما.
ناصرخسرو.
با همه جلوۀ طاوس و خرامیدن کبک
عیبت آنست که بی مهرتر از فاخته ای.
سعدی.
که دنیا صاحبی بدمهر خونخوار
زمانه مادری بی مهر و دونست.
سعدی.
من ندانستم ازاول که تو بی مهر و وفائی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی.
سعدی.
- بی مهر گشتن، بی محبت گشتن:
چو از مریم دلش بی مهر گردد
طلبکار من بی بهر گردد.
نظامی.
و رجوع به مهر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سابق در محبت:
چرا پیش کین خواند او را سپهر
که هست از چنان خسروان پیش مهر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَرْ رَ / رِ)
مرکّب از: بیش + مره، بمعنی باع و ارش عربی. (از یادداشت مؤلف)، رجوع به وشمار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: بی + مهر، بی کابین. بی صداق. بی مهریه.
- نکاح بی مهر، نکاح بی کاوین.
رجوع به مهر شود
لغت نامه دهخدا
سابق در محبت: چرا پیشکین خواند او را سپهر که هست از چنان خسروان پیش مهر. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی مهر
تصویر بی مهر
نا مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیش بها
تصویر بیش بها
پر ارزش قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی شوهر
تصویر بی شوهر
زنی که شوهر ندارد زنی که بی شوهر است
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش میرد کسی که پیش از دیگری فوت کند، تصدق عزیز خود رونده فدای دلبند خود شونده: بسوزد دل ما در پیش میر که باشد جوان مرده و او مانده پیر. (نظامی)، پیش مرگ: بهر کسی مده بهره چون آب جوی که تا پیش میرت شود هر سبوی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
نامهربان، سردمهر، بی محبت، کم محبت، کم عاطفه، سرد
متضاد: بامهر، عطوف، مهربان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
Unkindness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
Numberless, Innumerable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
无数的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
innumerable
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
innumerevole
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
scortesia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
innumerável, incontável
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
crueldade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
不仁慈
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
niezliczony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
недоброжелательность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
nieżyczliwość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
недоброта
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
численний , безліч
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
unzählbar, unzählig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
Unfreundlichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
несметный , бесчисленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی مهری
تصویر بی مهری
crueldad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی